ابله مرغان...
سلاااااااااااااااااام دوستای خوبم
تو این چند وقت که نبودم اصلا حال نداشتم اپ کنم ولی دیدم نمیشه ......
امیر علی دیگه بزرگ شده و کامل حرف میزنه. تمام کلمه هارو هم درست ادا میکنه. سوره ی توحیدو حفظ کرده و این باعث افتخار منه
جای همتون خالی دوشنبه هفته ی پیش رفتیم مشهد.چهارشنبش دیدم امیر گردنشو میخارونه و کاشف به عمل اومد که ابله مرغان گرفته ولی خداروشکر طاقتش عالی بود و بخیر گذشت الان دیگه روزای اخر مریضیشه
امروز حسابی عشق کرد با مامانم. با کلی زور مامانمو کشوندم خونمون چون من نمیتونم برم خونشون خواهرم هنوز ابله مرغون نگرفته بعدشم گرفت خوابید دیگه غروب با بدبختی بیدارش کردم
یه چنتا گروه تو وایبر دارم که سرم با اونا گرمه امیر علی میاد گوشیمو میگیره میگه مامان میخوام برم تو وایور برم تو گروه
شب برگشتمون از مشهد توی قطار ساعت 8 تا 9 خوابید و بیدار شد.وقتی ماها میخاستیم بخوابیم دیگه خوابش نمیومد .هی بهش نگاه میکردم میدیدم تو تاریکی زل زده به سقفدلم سوخت براش گوشیمو دادم بهش یکم پو بازی کنه که تا بهش دادم روحش شاد شد
الانم داره با اتو پیرهنشو اتو میکنه تو بازی
جدیدا توی برنامه ی غذایی روزانش یک لیوان ابمیوه ی طبیعی ویک کاسه ماست قرار دادم که خیلی دوست داره خداروشکر