امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

نفس مامان

خدای من مهربونترینه

سلام به همه اول از همه خداروشکر میکنم حتی توی مشکلاتم.دوم از همه اینکه خواهشا نگران نشین. امروز من و امیر علی شیر و کیک بردیم تو بالکن تا بخوریم.یه سنگ مرمر بزرگ هم گوشه بالکن بود که من تا امروز فکر میکردم دیواره.الهی بمیرم اولش امیر علی رفت برام یه بالشت اورد که بذارم پشت کمرم بدون اینکه کسی بهش بگه.بعدش من شروع به ریختن شیر کردم که یهو صدای جیغ امیر علی اومد.دیدم سنگ رو انداخته رو پاش و ......... اول بغلش کردم و راش بردم و .........دیدم نه انگار قضیه جدیه بعد دوساعت زنگیدم به باباش که بیا ببریمش دکتر.باباش سریع اومد بردیمش عکس گرفتیم دکتره یه چیزای وحشتناکی گفت ترسیدیم بردیمش یه بیمارستان دیگه گفتن به نظر چیزی نمیاد ولی چون پاهاشو زم...
20 خرداد 1392

داغ جوجه ها

سلام دوستای گلم یه اتفاق بد افتاد که امیر علی رو خیلی ناراحت کرد.جوجه هاش مردن.بچم کلی گریه کرد .خلاصه فعلا داغ داره تا چند روز غصه جوجه هاشو میخورد.چنان اشکی میریخت که نگو. حالم بهتره ولی خوب نیستم دعام کنین. پسرم تب کرده و وضعیت معدشم خرابه .شبا بیداریم تا خوب بشه.صبحام زود پامیشه.بالکن رو واسش تمیز کردیم و فرش انداختیم حال کنه.یکسره منو میبره تو بالکن و میگه تو.میگم مامان اونجا بیرونه نه تو بی اشتها شده بازور غذا میخوره.ولی از شیطونیش کم نشده   ...
16 خرداد 1392

تف تو روزگار نامرد

سلام به همگی حالم زیاد خودش نیست واسه همینه که خیلی وقته دستم به نوشتن نمیره.بیخیال بذارین از امیر بگم  :بلا شده که حد نداره .اسم منم یاد گرفته ولی نمیدونه اسم منه هی میگه فازه الهی مادر فدات شه.تو اپارتمانمون دوست پیدا کرده اونم چهارتا دختر.شده لیدر گروه.حال میکنه حسابی.منم به بیچارگیه خودم مشغولم ,امتحانام فشار اورده بهم.واسه امیر دوتا جوجه خریدِِِیم.اولش دو دل بودیم  چون چندشم میشه ار حیوونا ولی خوشا وفای حیوونا. یه ذره دون میدی بهشون دیگه واسشون میشی همه کسشون.هی دلم واست تنگ شده مخاطب خاصم.خیلی. لامصب بد دردیه دلتنگی .تف تو روزگار نامرد.تف تو هر چی تهمته که تورو ازم جدا کرد.ای بابا یه دوس دارم همیشه میپرسه فزی میزونی و...
16 خرداد 1392

راحت ترین واکسن پسری....

واکسن امیر علی خان به علت سرما خوردگیش و کلاسهای مکرر من عقب افتاد حسابی.هفته پیش چهارشنبه واکسنشو  زد بالاخره،که خداروشکر به دستش زدن .تا دوروز تب داشت ولی اصلا بی تابی نکرد.منم خوشحال بودم که به خیر گذشت. حسابی شیطون و زورگو شده،تا باباش باشه  منو تحویل نمیگیره که البته زیادم بد نیست.وقتی میخوام بهش غذا بدم میگه بابا ینی بابا بده،منم تو دلم حسابی ذوق میکنم که منو معاف کرد.تازگیا عاشق مسجد شده،که کاشف به عمل اومد همه ی عشقش واسه پارکیه که بعد مسجد میره. وای که یه وقتایی حسابی از کوره در میرم و یه داد خفن میزنم سرش،اینم خوب راه خ......کردن من دستش اومده چون میاد همون لحظه بوسم میکنه،منم که عاطفی،سریع  یادم میره.یه روزم برد...
1 خرداد 1392

هر چه خدا خواست همان میشود....

گاهی وقتا میگم خدا چقدر منت سرم گذاشته،الان چند دفعه اس که داره یه اتفاق تکرار میشه و هردفعه از بیخ گوشم رد میشه،فقط میتونم بگم خدایا شکرت.امیر علی یبار یه ستاره کوچیک فلزی و یکبارم الومینیوم قرص رو قورت داده بود و راه گلوشو بسته بود.دفعه اول من دانشگاه بودم،دفعه دوم جلوی چشمم داشت بال بال میزد.البته هر دو دفعه بعد یه مدتی به لطف خدا میداد بیرون.داشتم فکر میکردم امام حسین وقتی علی اصغرش تو اغوشش جان میداد چه حالی داشت؟ دلنوشته:  اقا جون ،ارباب خوبم من نمیدونم تو کربلات چی گذشت،چطوری این همه داغ روخواهرت دید؟اقا ما که کربلا نبودیم واست کاری کنیم بیا و یه نگاهی کن الان که پسرت مهدی عج هست واسش کاری کنیم.اقا میشه من و پسرمو فدایی پسرت ...
11 ارديبهشت 1392

سوپ جادویی...

تازگیا نمیدونم مامانم تو سوپ امیرعلی چی میریزه ؟تا میخوره دوپینگ میکنه شروع میکنه بازیهای اکشن کردن  وجیغ و داد.میغلته و دست میزنه...البته اینو میدونم که تو سوپش زعفرانه،و زعفران شادی اوره ولی نمیدونستم تا این حد دیگه...امروز که من دانشگاه بودم با مامانم رفته بودن پارک منم بعد دانشگاهم رفتم دنبالش ولی نمیومد بریم که اخرشم با گریه بردمش. عاشق حمومه ،میره در حمومو نشون میده میگه اموم....توی حموم یه تویوپ واسش گذاشتم اونو نشون میده و مییگه توتو
3 ارديبهشت 1392

امان از فضولی.....

امروز  روز شیطنته امیرعلی خان بوده،صبح که زعفرونارو روی فرش خالی کرد،ظهرم که من دانشگاه بودم خبر رسید امیر پماد منو خورده.دوتا ادامسم قورت داده و.....ادم دیگه میمونه از دست این وروجکا.فکر کنم داره دندون در میاره چون شبا خیلی اذیت میکنه. اخ که یکی از فانتزیام اینه که دغدغه خواب امیرونداشته باشم،امکانش هست ایا؟.یاد اون روزا بخیر که هر وقت میخواستیم میخوابیدیم....،نمیدونم تازگیا چرا اینطوری شدم،سر کلاس هی یاد شیرین کاریای امیرم میوفتم و دلم هی واسش تنگ میشه.تازگیا وقتی کار بد میکنه و دعواش میکنم خودشو با حرص جمع میکنه و دندوناش پیدا میشه،منم که عاطفییییی،زود دلم میسوزه و بوسش میکنم.جمعه بردمیش شام بیرون توی سالن غذاخوریش با یه پسر هم قد ...
1 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد